جدول جو
جدول جو

معنی دره تنگ - جستجوی لغت در جدول جو

دره تنگ
(دَرْ رَ تَ)
دهی است از دهستان کاغذ بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی شمال باختری دورود و کنارراه مالرو میراحمدی به لبیان بالا. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درم سنگ
تصویر درم سنگ
چیزی که به وزن یک درم باشد، وزن یک درم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل تنگ
تصویر دل تنگ
تنگ دل، اندوهگین، غمناک، افسرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست تنگ
تصویر دست تنگ
تنگدست، فقیر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رِ هََ)
ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان. واقع در 45هزارگزی شمال باختری رفسنجان به بافق. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ تَ)
عنکبوت را گویند. (برهان) (آنندراج). کارتن. کارتنه. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین که 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ تَ)
تنگ دهن. که دهانی تنگ دارد اعم از انسان یا کوزه و شیشه و جز آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مادۀ تنگ دهان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
تنگدست. مفلس و محتاج. (آنندراج). کسی که مدار معاش او به خرج یومیه وفا نکند. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). که وسعی ندارد. معسر. مستمند. نیازمند. تهیدست. گدا. مفلس. محتاج. فقیر. (ناظم الاطباء). مقابل فراخ دست: این پارسی هم دست تنگ بود و وسعی نداشت که حال مرا مرمتی کند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 155).
وآدمی را که دست تنگ بود
نتواند نهاد پای فراخ.
سعدی.
- دست تنگ شدن، فقیر شدن. مفلس گشتن: تو سلطان و راعی ما نیستی از بهر بزرگ زادگی تو که دست تنگ شده ای و بر ما اقتراحی کنی ترا حقی گذاریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39).
- دست کسی از چیزی تنگ شدن، از داشتن آن محروم ماندن. فاقد آن شدن:
چو رفت آن نقد سیمین باز در سنگ
ز نقد سیم شد دست جهان تنگ.
نظامی.
، متنوع. (مهذب الاسماء) ، بخیل. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ تَ)
کنایه از بی وسعی. نیاز. افلاس. اعسار. تنگدستی:
به گوش آمدش در شب تیره رنگ
که شخصی همی نالد از دست تنگ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ رَ)
دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. واقع در 35هزارگزی خاور رفسنجان و 22 هزارگزی شمال راه شوسۀ رفسنجان به کرمان، با 150 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ گُ)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری اشترینان و کنار راه مالرو دره چنار به اشترینان با 2175 تن سکنه. (طبق سرشماری 1335 هجری شمسی) آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ بَ)
بندی که جلو و پیش دره ای بندند تا آبهای طغیانی در آن گردآید و بوقت حاجت بگشایند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ بُ نَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 11هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و66 هزارگزی شمال راه شوسۀ باغ ملک، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْرَ تَپْ پَ)
دره وتپه، (درتداول عامه) از دره تپه گفتن، پراکنده گفتن. از امور مختل و غیر مربوط به یکدیگر گفتن. از امور غیرمتناسب با موضوع مبحوث عنه گفتن. سخنانی غیرمرتبط با یکدیگر گفتن. سخنانی تنها برای سرگرمی گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ تَ)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 32هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 5هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ ازنا به دورود، با 259 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی) آب آن از چشمه و قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رود ازنا و رود دره تخت از شیب ماربوره در این محل به هم ملحق می شوند. رود دره تخت بطول 4 هزارگز از اشتران کوه سرچشمه می گیرد. ایستگاه آب شناسی آن که در سال 1334 هجری شمسی تأسیس شده در دره تخت با مختصات جغرافیایی به عرض شمالی 32 33 و طول شرقی 18 49 قرار دارد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ تِ)
دهی است از دهستان ویسر بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 10هزارگزی باختر دژ شاهپور و باختر دریاچۀ زریوار، با 480 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است و در فصل خشکی از طریق کانی سانان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ)
نام یکی از دیه های آمل مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ زَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 6هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 70 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آغاجاری، با 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفه طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دَ)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 72هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 31هزارگزی خاور راه شوسۀ ازنا - بالا رود، با 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ تَ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 7هزارگزی شمال خاوری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو. با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ یِ سَ)
سنگهایی که بردیف پهلوی هم چیده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 37)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ هََ)
ده کوچکی است از بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. واقع در 27هزارگزی باختر نیکشهر و کنار راه مالرو نیکشهر به بنت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ وَ)
دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. واقع در 42هزارگزی شمال باختری کوهدشت و 42هزارگزی شمال باختری راه فرعی خرم آباد به کوهدشت، با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ کاکاوند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ جَ گَ)
نام محلی کنار راه بیستون به خرم آباد میان تنگ فیروزآباد و پل کاکا رضا در 127هزارگزی بیستون. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
ده مخروبه ای است از دهستان موگوئی بخش آخورۀ شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست تنگ
تصویر دست تنگ
مفلس، محتاج، تنگدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره تن
تصویر کره تن
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده تنگ
تصویر پرده تنگ
لحنی است از الحان موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست تنگ
تصویر دست تنگ
((~. تَ))
تنگدست، فقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل تنگ
تصویر دل تنگ
((~. تَ))
اندوهیگن، آزرده، ناخوشایند، افسرده
فرهنگ فارسی معین
بی پول، بی نوا، تنگدست، تهیدست، فقیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی تنگ فلزی دسته دار و بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
مایه ی رنج دل، کینه، عقده
فرهنگ گویش مازندرانی